کد خبر: ۱۱۳۲۹۵
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۴۰۴ - ۱۷:۴۵
تقدیم به روح بلند پیمان نجف پور  

 بچه های نفت

 بچه های نفت
مسجد سلیمان مقصد نهایی اکثر ما   مسجد سلیمانی ها (مسلیمونی ها) است فرقی نمیکند قبرستان مجسمه کلگه باشد یا قبرستان چهار بیشه یا شاید نفتون و شاید هم سر شوادون و خلاصه هر کجا که بشود مرده ها و زنده هایمان جمع بشود، فقط مسلیمون باشد بوی نفت و گِیس ( گاز)  که ایکاش نداشتیمش بدهد، تانکی بالای تپه ای از گچ باشد و شعله آتشی در تیرس چشم در حال رقصیدن باشد.

 شوشان ـ بهمن گلبانکی  :

مسجد سلیمان مقصد نهایی اکثر ما 

 مسجد سلیمانی ها (مسلیمونی ها) است فرقی نمیکند قبرستان مجسمه کلگه باشد یا قبرستان چهار بیشه یا شاید نفتون و شاید هم سر شوادون و خلاصه هر کجا که بشود مرده ها و زنده هایمان جمع بشود، فقط مسلیمون باشد بوی نفت و گِیس ( گاز)  که ایکاش نداشتیمش بدهد، تانکی بالای تپه ای از گچ باشد و شعله آتشی در تیرس چشم در حال رقصیدن باشد.

وقتی که شب شومِ نهم مهر بعد از چند ساعت که به اجبار از گوشی دور بودم ساعت ۲ نصف  شب نت گوشی را روشن کردم که رگباری پیام ها و استوری های یکی یکی بالای سامسونگ درب و داغونم عرض اندام کردند و آمدند

عکس پیمان و اغلب با کپشن (روحت شاد کاکا)

تکه کلام خودش

عجب شوخیه نابهنگامی! اما همینطور که رمق پیام آمدن کمتر شد و تونستم درست پیام ها را  ببینم دیدم مخاطبینم عکس پیمان با ریش سفید و کمی قدیمی تر مشکی دارد و یا آخرین مصاحبه پخش شده اش در روز خبرنگار به همه ما نشان میدهد که چه قلب مهربانی در سینه این چهره مهربان نهفته است. و خبر واقعی بود بدون تیتر و لید

 قلبش ایستاد  

 

یاد تماس چند روز پیشش افتادم که توی بیمارستان بقایی بودم و زنگ زد  که بهمن بیا برای نشست خبری اتاق اصناف عکاسی کن و بدون درنگ عذر نرفتنم را پذیرفت و چند روز بعد توی افتتاحیه خانه مطبوعات دیدمش گفتم:  پیمان ببخشید اون روز گیر بیمارستان مادرم بودم که نیومدم، نزدیک صورتم شد طوری که بوی عطرش حالم را عوض کرد و با همان نگاه همیشگی از بالای عینک  گفت:  نگو گیر بودم، وظیفت بود.

 

وقتی قرار شد  ۱۱ روز از پاییز گذشته، برای همیشه به مسجد سلیمان کوچ  کند  زودتر از تشییع کنندگان رسیدم قبرستان

خیلی ها نشسته اند و صدای سُرو های غمبار زنان به گوشم رسید و یک نفر با بی رمقی تمام دارد خاک های اضافی اطراف مزاری را جمع و جور میکند، سیگاری گُر لب دارد و یه مشت خاک را چندین بار با بیل و بی هدف جابجا میکند آنقدر حواسش نبود که حتی کام از سیگارش نمیگیرد و سیگار سِلو دارد اسم برندش را هم میسوزاند و به پنبه میرسد.

بعضی از مردم که زیر شَندی های مزارهای  بغل صاحب سایه شده اند با همدیگر

چاق سلامتی میکنند و منتظر،  و من این گوشه هنوز به آن مردی که سیگارش تمام شده و این بار نشسته است نگاه میکنم که صدای گاگریو خوان از دور لای تپه های مزارای سر شوادون بی بیان هوا را شکافت و مستقیم نشانه رفت به مغزم.

 

جمعیت  کم کم که نه تند تند اضافه می شدند،  همه آمدند توی مراسم ترحیم اهواز و تشییع مسجد سلیمان حتی اونی که  همیشه نوک پیکان نقدِ با احترام پیمان سمتش بود.

قبر حاضر و آماده است اما بعید میدانم این جغرافیای کوچک خاکی بتواند بار همه غیرت و مهربانی پیمان را در خود جا دهد واقعا بعید میدانم.

نمازش را خواندند و همچنان که گاگریو خوان شعرهای خبرنگاری و مردانگی و اخلاق در وصفش هوار میزد سرازیر شد به سمت خانه ابدی و رفت در آغوش خداوند.

بیل ها را دیدم که مردان  با تمام توانشان به خاک میزدند و یک قدم آنطرفتر توی قبر ریختند و برای لحظاتی هم در غبار خاک گم میشدند.

 پیش خودم گفتم پیمان حتما گزارش خوب و سرشار از امید برای مردم شهر و استان را در آن دنیا خواهی شنید

  نقطه سر خط.

نظرات بینندگان